جدول جو
جدول جو

معنی نام آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

نام آوردن
(طَ / طُو اَ تَ)
مشهور شدن. (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن. به نام و شهرت رسیدن. نام آور شدن:
با کفش ابر می ندارد پای
با دلش بحر می نیارد نام.
انوری.
رجوع به نام آور و نام آوری شود.
- نام به ابر اندر آوردن، بلندنام گشتن. شهرت جهانی یافتن. بلندآوازه شدن:
یکی نامداری بد ارژنگ نام
به ابر اندر آورده از جنگ نام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام آوردن
شهرت یافتن مشهورگشتن معروف گردیدن
تصویری از نام آوردن
تصویر نام آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
طاقت آوردن، بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد آوردن
تصویر یاد آوردن
به خاطر آوردن، به یاد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیام آوردن
تصویر پیام آوردن
منتقل کردن پیام کسی به دیگری، پیام گزاردن، پیام رساندن، برای مثال گوش دلم بر در است تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه تا که گزارد پیام (سعدی - لغت نامه - پیام گزاردن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناه آوردن
تصویر پناه آوردن
پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ بَ زَ دَ)
ظاهراً به معنی شادی آوردن و ایجاد شادی و آسایش و نعمت کردن:
کنون دانش و داد باز آوریم
بجای غم و رنج ناز آوریم.
فردوسی.
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرمت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ / مِ خوا / خا دَ)
نرم کردن. چیز سفت و سخت یا خشکیده را نرم و تر و تازه کردن:
به هنگام نان شیر گرم آوری
بدان شیر این چرم نرم آوری.
فردوسی.
رجوع به نرم به معنی املس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نثار آوردن
تصویر نثار آوردن
ارمغان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورشدن معروف گشتن: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری بر آرد نام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام درآوردن
تصویر نام درآوردن
مشهور شدن نام نیک یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن نان اکل خبز، غذاخوردن طعام خوردن: پس خوان سالاران بیامدند و خوان بنهادندونان بخوردند، ارتزاق کردن: دو برادر بودندیکی خدمت سلطان کردی ودیگری بسعی بازوان نان خوردی
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کردن: گر او نازش آرد من آرم نیاز مگر گردد از بنده خشنود باز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
خودستایی کردن بزرگ منشی نمودن: پیاده شود مردم رزمجوی سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی. (شا. لغ) بزرگ منشی نمودن، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقم آوردن
تصویر قاقم آوردن
روز آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دو رویی کردن: آنها که بخدمتش نفاق آوردند سرمایه عمر خویش طاق آوردند. (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 47)
فرهنگ لغت هوشیار
یاری دیدن یاری گرفتن، خوب آوردن در منگ یاری کردن اتفاق مساعد افتادن، آوردن برگ برنده در قمار و مانند آن: نقشش آورده بود
فرهنگ لغت هوشیار
بخاطر آوردن آنچه رافراموش شده است فرا خاطر کردن، بخاطر آوردن کسی را چیزی یاشخصی فراموش شده را
فرهنگ لغت هوشیار
محو کردن نام کسی یاچیزی: نام شب از صحیفه ایام بسترد از روی تو اجازت اگر یابد آفتاب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رساندن پیغامی (کتبی یاشفاهی) تبلیغ رسالت پیغام گزاردن: بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغمبر خوبان پیام آورد مستان را. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه آوردن
تصویر پناه آوردن
پناهیدن پناه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال آوردن
تصویر حال آوردن
ایجاد حال و سرخوشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم آوردن
تصویر رحم آوردن
مهربانی کردن دلسوزی کردن شفقت ورزیدن، عفو از جرم و تقصیر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای آوردن
تصویر پای آوردن
پایداری کردن مقاومت کردن بر پا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد نعمت و رفاه کردن، شادی آوردن: کنون دانش و داد باز آوریم بجای غم و رنج ناز آوریم. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لام آوردن
تصویر لام آوردن
((وَ دَ))
حیله کردن، تزویر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
تحمل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نام آوران
تصویر نام آوران
مشاهیر
فرهنگ واژه فارسی سره